۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

مزایای دانشگاه ازاد(طنز)

رفتن به دانشگاه آزاد فرصت های درخشانی رو.....

برترین عکسهای خبری دنیا (هنری)

World Press Photo یک سازمان مستقل و.....

ایاشیطان وجوددارد (دینی)

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش .....

روانشناسی شماره تولد (روانشناسی)

روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که.....

ایامی دانستید (علمی)

آیا می‌دانستید در شیلی منطقه ای صحرایی....

تاریخچه شرک (سینمایی)

فیلم شرک روحتمادیدین.اون غول سبزمهربون(!!!).......

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

فرصتی برای یادگیری !


فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد" تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت. شاگرد گفت: "این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند."

"استاد" گفت: "من گفتم "آموختن" و "آموزش" دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد بایستی دلایل را بررسی کرد پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم. سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج و سه فرزند با لباسهای پاره و کثیف. "استاد" خطاب به پدر خانواده گفت: "شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟

"آن مرد نیز در "آرامش" کامل پاسخ داد: "دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.

"استاد" فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت: "آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن!

"شاگرد گفت : اما این كار صحیحی بنظر نمی رسد، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.و فیلسوف نیز ساکت ماند ...

آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد. این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع، از آن خانواده تقاضای "بخشش" و به ایشان کمک مالی نماید.

اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید. ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد: "آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟" جوابی که دریافت کرد، این بود: "آنها همچنان صاحب این مکان هستند.

"مرد، وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات "استاد" فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند.

آن مرد گفت: "ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم. هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد آن گاو مرد.


"برداشتی از داستان گــاو، اثر : "پائولو كوئیلو"

بهترين خبر خوش همين است كه هستي

آزمون دالایی لاما را که یادتون هست ؟ این مطلب مربوط همان آزمان هستش ...
این مطلب، نوشته ای کوتاه و در عین حال جذاب است.. بخوانید و سرخوش گردید. مطالبی است که دالایی لاما برای سال 2008 افاده کرده است. خواندن و اندیشیدن در آن بیشتر از یکی دو دقیقه وقت نمی گیرد.

1- به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجند.
2 ـ وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
3 ـ این سه میم را از همواره دنبال کن:
3 ـ1 ـ محبت و احترام به خود را
3 ـ2 ـ محبت به همگان را
3 ـ3 ـ و مسئولیت پذیری در برابر کارهایی که کرده ای
4 ـ به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه می جویی گاه یک شانس بزرگ است.
5 ـ اگر می خواهی قواعد بازی را عوض کنی اول قواعد را بیاموز.
6 ـ به خاطر یک مشاجرۀ کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.
7 ـ وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده ای، گامهایی را پیاپی برای رفت آن خطا بردار.
8 ـ بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.
9 ـ چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزشهای خود را به سادگی در برابر آنها واننه.
10 ـ به خاطر داشته باش گاه سکوت بهترین پاسخ است.
11 ـ شرافتمندانه بزی؛ که هر گاه بیشتر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی...
12 ـ زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.
13 ـ در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می کنی و از او گلایه داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه های قدیم نگیر.
14 ـ دانش خود را با دیگران در میان گذار... این تنها راه جاودانگی است.
15 ـ با دنیا و زندگی زمینی بر سر مهر باش.
16 ـ سالی یک بار جایی برو که تا کنون هرگز نرفته ای.
17 ـ بدان که بهترین ارتباط آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.
18 ـ وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه را از دست داده ای که چنین را به دست آورده ای.
19 ـ در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

ویلون نوازی درمترو

رونمایی قصرهای یخی در آستانه ی سال نو چینی
























چیزهایی که من آموخته ام

سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز، نویسنده معروف کلمبیایی و برنده جایزه نوبل در ادبیات


در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود آن را می سازد

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است

در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را كه میل دارد نیز بخورد

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد و كمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است

در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست

ویلون نوازی درمترو

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت.
از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند. سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد، کسی که بیش از همه به ویلون‌زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان او را بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید و کودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، و نه کسی او را شناخت.


هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (Joshua Bell) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.این یک داستان حقیقی است، نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن ‌پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و اولویت ‌های مردم بود.

نتیجه : آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ و شگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟

یکی از نتایج ممکن در این آزمایش میتواند این باشد :اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به آثار یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون است، گوش فرا دهیم، چه چیزهای دیگری را داریم از دست میدهیم؟

ازمون دالایی لاما

آزمون دالایی لاما

اعتقادات تبتی ها به شناخت درون بسیار جالبه تا جایی که اگر کسی زمان تولد خود را به دقت و ساعت و دقیقه و ثانیه بدونه، تسلسل روح وی را در کالبدهای گذشته و آینده تشخیص خواهند داد.
این آزمون، یکی از آزمونهای دالایی لاما، از کاهنان برجسته اونهاست. برای این آزمون زمان بذارید و مطمئنا ازش لذت خواهید برد. دالایی لاما توصیه می کنه که اونو بخونید چرا که براتون مفیده.
فقط ۴ سوال در پیش رو دارید
پاسخها روشنگر خواهند بود. صادق باشید و پاسخها را قبل از جواب دادن نبینید. ذهن همانند چتر می ماند یعنی زمانی خوب کار می کند که کاملا باز شود. تقلب نکنید.
حتما دقت کنید
قبل از آغاز آزمون یک آرزو کنید.
به ترتیب به سوالها پاسخ دهید.
فقط جهار سوال پرسیده می شود و اگر قبل از پاسخ، جوابها را ببینید، آزمون شما را بخوبی هدایت نخواهد کرد.
به آرامی پیش بروید و حوصله به خرج دهید.
پس یک قلم و کاغد آماده کنید. در انتها به پاسخهای داده شده نیاز دارید. این یه پرسشنامه صادقانه است که به شما درباره واقعیت درونتان چیزهایی خواهد گفت.
به هر سوال فقط یک پاسخ بدید. اولین چیزی که به ذهنتان خطور می کند معمولا بهترین است.به یاد داشته باشید که هیچ کس غیر از خودتان نباید پاسخهایتان و نتایج را ببینید.
خب، پرحرفی بسه دیگه. بریم سراغ آزمون ۴ سوالی:
سوال اول : حیوانات زیر را بترتیب دلخواه مرتب کنید :

گاو، پلنگ، گوسفند، اسب، خوک

سوال دوم : در مورد هر کدام از این کلمات، کلمه ای بنویسید که اونها رو توصیف کنه :

سگ، گربه، موش، قهوه، دریا

سوال سوم : درباره کسی فکر کنید که اونو می شناسید و براتون مهمه و می تونید اونو به رنگی اختصاص بدید. پاسخ خودتونو دوبار تکرار نکنید:

زرد، نارنجی، قرمز، سفید، سبز/

سوال چهارم : یک عدد بنویسید. روز هفته مورد علاقه خودتونو بنویسید.

مطمئن هستید که جوابها رو درست دادین؟ یه بار دیگه سوال و جوابهاتون رو مرور کنید. و قبل از خوندن جوابها، آرزوی خودتونو تکرار کنید.
————————————————————-
و اما پاسخها
سوال اول :

1. گاو، پیشرو است
2. پلنگ، غرور و افتخار است.
3. گوسفند عشق است.
4. اسب، خانواده است.
5. خوک، پول است.
سوال دوم :

1. توصیف شما از سگ، شخصیت شماست.
2. توصیف شما از گربه، توصیف شریک شماست.
3. موش توصیف دشمن شماست.
4. قهوه نگاه شما به میل جنسی است.
5. دریا، زندگی شخصی شما رو توصیف می کنه.
سوال سوم :

1. زرد: کسی که هرگز فراموشش نمی کنید.
2. نارنجی، کسی که شما او را دوست واقعی می دونید.
3. قرمز: کسی که شما اونو واقعا دوست دارید.
4. سفید: روح دوم شما.
5. سبز: کسی که در لحظات حساس زندگی اونو به خاطر خواهید داشت.
سوال چهارم:

۰ تا ۴ : زندگی شما بتدریج و آرامی رشد خواهد کرد.
۵ تا ۹ : زندگی شما برابر علاقه شما رشد خواهد کرد.
۱۰ تا ۱۴ : شما تا ۳ هفته دیگه، ۵ واقعه غیر منتظره خواهید داشت.
۱۵ به بالا : زندگی شما با سرعت بسیاری رشد خواهد کرد و آرزوی شما محقق خواهد شد.

این، اون چیزیه که دالایی لاما می گفت «هزاران سال در لحظه ای». برای رسیدن به مفهوم این جمله، بخوان و بیندیش.